گنجور

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بلبل » حکایت درویشی که عاشق دختر پادشاه شد

 

نه قرارش بود شب نه روز هم

دم نزد از گریه و از سوز هم

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت چوب خوردن یوسف به دستور زلیخا

 

هر که درد عشق دارد، سوز هم

شب کجا یابد قرار و روز هم

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی حیرت » بیان وادی حیرت

 

آه باشد، درد باشد، سوز هم

روز و شب باشد، نه شب نه روز هم

عطار
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۹

 

روز نوروزست و دل درد تو دارد سوز هم

وه که می سوزم بدرد و داغت این نوروز هم

بیخودم در ناله و زاری، نه شب دانم نه روز

زار می نالم شب از درد جدایی روز هم

باز چون خوانم دل خود را که این مرغ اسیر

[...]

بابافغانی
 

رهی معیری » غزلها - جلد دوم » مردم‌فریب

 

شب یار من تب است و غم سینه‌سوز هم

تنها نه شب در آتشم ای گل که روز هم

ای اشک همتی که به کشت وجود من

آتش فکند آه و دل سینه‌سوز هم

گفتم: که با تو شمع طرب تابناک نیست

[...]

رهی معیری