گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۰

 

از رفتنت خوشی ز چمن دور می شود

هر غنچهٔ گلی دل رنجور می شود

از بی دماغی ام سر گلگشت باغ نیست

کآنجا ز شور خندهٔ گل شور می شود

ظالم مکن ستم به ضعیفان که روز حشر

[...]

جویای تبریزی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

چون شامِ قدر بر همه مستور می‌شود

زین روی پای تا به سرش نور می‌شود

می‌خواستم رهی به تو نزدیکتر به خود

تا می‌روم ز خویش رهم دور می‌شود

مرهم بنه ز نیش که جای خدنگ او

[...]

قصاب کاشانی
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

خطّت دمید و لعل تو مستور می شود

صد حیف از این شکر که پر از مور می شود

گر خود تُرش نشینی و تلخی کنی چه باک

شیرین لب تو مایه ی صد شور می شود

هرگه خیال روی تو در خاطر آورم

[...]

وفایی شوشتری
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۸ - وله

 

جائی که بازسخره عصفور می شود

نار از زبانه طعنه زن نور می شود

مرد بصیر مسخره کور می شود

بهرام کشته از لگدگور می شود

جیحون یزدی