گنجور

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۲۳

 

نه از تن خود به هیچ خشنودم من

نه یک نفس از هیچ بیاسودم من

ز اندیشهٔ بیهوده بفرسودم من

آخر چو نبودهام چرا بودم من

عطار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۶ - غزل مرادف

 

گفت لختی زکام بودم من

شب دوشینه کم غنودم من

ملک‌الشعرا بهار
 

رهی معیری » غزلها - جلد دوم » ستاره خندان

 

به گوش هم‌نفسان آتشین سرودم من

فغان مرغ شبم یا نوای عودم من؟

مرا ز چشم قبول آسمان نمی‌افکند

اگر چو اشک ز روشندلان نبودم من

مخور فریب محبت که دوستداران را

[...]

رهی معیری