گنجور

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

مسکین تن آن کو جگرِ سوخته دارد

چشم و دل بد رأی بد آموخته دارد

نی زهره که در روی دلارای تو بیند

نی دیده که از سوی تو بردوخته دارد

مژگان تو شد بابزن و مرغ دلم را

[...]

ناصر بخارایی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

هر لحظه نظر بر دگری دوخته دارد

این دیده چه با جان من سوخته دارد؟

زان شیفته داغ بتانم که چو لاله

اجزای مرا داغ به هم دوخته دارد

با این نگه خیره سر راه چه گیرم

[...]

قدسی مشهدی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

زین شعله که رخسار تو افروخته دارد

پروانه صفت خرمن ما سوخته دارد

شه رسم صف آرایی و لشکر شکنی را

از طرّه مژگان تو آموخته دارد

گنج رخ تو قسمت مار سر زلف است

[...]

افسر کرمانی