گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

ببزم او سخن از درد من نمی گذرد

چه خلوتیست که آنجا سخن نمی گذرد

گذشت دل ز دو عالم بدور روی تو لیک

ازان دو سلسله خم بخم نمی گذرد

نمی کشد دل تنگم بمجمعی که درو

[...]

فضولی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

گفتی از جور فراقت چه به من می‌گذرد

آنچه از باد خزانی به چمن می‌گذرد

خونم از شوق به جوش آمده ای همسفران

تا کجا حرف عزیزان وطن می‌گذرد

به سراغم همه‌جا گریه‌کنان می‌آیی

[...]

طبیب اصفهانی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

دانی ای مه که ز هجرت چه به من می‌گذرد

گذرد آنچه ز دی مه به چمن می‌گذرد

آنچه بر زیبق و زر می‌گذرد از آتش

به دلم از غم تو سیم‌بدن می‌گذرد

به یمن گر گذر آری ز عقیق لب تو

[...]

بلند اقبال