گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۸

 

من به سوی باغ و گلشن می روم

تو نمی‌آیی میا من می روم

روز تاریک است بی‌رویش مرا

من برای شمع روشن می روم

جان مرا هشته‌ست و پیشین می رود

[...]

مولانا
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۶

 

ز آن جهان پاک آمدم، آلوده دامن میروم

سوی این غفلت سرا، جان آمدم، تن میروم

گلعذاران بسکه در خاک سیاه آسوده اند

چون بگورستان روم، گویی بگلشن میروم

بهر دنیا میکنم خود را اسیر طبع دون

[...]

واعظ قزوینی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۷

 

دوست گر منت گذارد سوی دشمن می روم

گر زگلخن گرمیی بینم به گلشن می روم

اخگرم زندانی خاکستر بخت سیاه

بسکه دلگیرم به سیر هند گلخن می روم!

اسیر شهرستانی