گنجور

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

هر که شد کشتهٔ شهوت نشود زندهٔ عشق

نرسد هیچ بوی دولت پایندهٔ عشق

عاشق آن است که او شهوت خود را بکشد

تا چه خورشید شود زنده و تابندهٔ عشق

چشم حق‌بین به جز از وجه خدا هیچ ندید

[...]

کوهی
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۸۶ - بنده عشق

 

خوشا عشق و خوشا دارندهٔ عشق

خوشا آن کس که باشد زندهٔ عشق

زقید خود پرستی گشت آزاد

هر آن کس گشت از جان، بندهٔ عشق

نمی ماند نشان ظلمت آنجا

[...]

ترکی شیرازی