گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۸

 

هر چند بینی عالمی صید کمند خویشتن

چندین جفاکاری مکن با دردمند خویشتن

چون کشته افتم بر رهت بر من مران اسب جفا

حیف است کآلایی به خون نعل سمند خویشتن

گر نیست آن بختم که جان سازم سپند خوبیت

[...]

جامی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۸

 

نوش می‌ریزد حدیثت در گزند خویشتن

تلخ از آن گویی که داری پاس قند خویشتن

بس پریشان ساختی زلف دراز خویش را

گردنی نگذاشتی فارغ ز بند خویشتن

هیچ کاری پیش از عشقت به کام من نبود

[...]

نظیری نیشابوری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۱۰

 

اندکی کوتاه کن زلف بلند خویشتن

تا مبادا ناگه افتی در کمند خویشتن

گرچه این تعلیم بهر من ندارد صرفه ای

تا شوی واقف ز حال مستند خویشتن

لیک می دانم که از فولاد اگر باشد دلت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۸۱

 

می کند آتش زبان دفع گزند خویشتن

مصرع برجسته خود باشد سپند خویشتن

صائب تبریزی