گنجور

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۱۰

 

در ره چو بداشتم به سوگندانش

از شرم عرق کرد رخ خندانش

پس بر رخ زرد من بخندید به لطف

عکس رخ من فتاد بر دندانش

مهستی گنجوی
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

چو مروارید زیر لعل خندانش

گهر داری نمودی دُرّ دندانش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۳) حکایت ترسا بچه

 

کنار عاشقان از لعل خندانش

چو دریائی شده از دُرِّ دندانش

عطار
 

جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱

 

کسی که با همه کس خوی بد به کار برد

همیشه در کف صد غصه ممتحن دانش

مرو به شحنه که زندان مقام او گردان

که پوست بر تن بدخو بس است زندانش

جامی