گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۵

 

بیش از این با من بیچاره جفا نتوان کرد

با وجود ستمش ترک وفا نتوان کرد

چون طبیب من دلخسته تو باشی چه کنم

درد خود را ز تو ای دوست نهان نتوان کرد

در فراق رخ چون ماه تو ای نور دو چشم

[...]

جهان ملک خاتون
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸۳

 

ترا به یوسف مصر اشتباه نتوان کرد

قیاس آب روان را به چاه نتوان کرد

در آفتاب قیامت توان به جرأت دید

نظر دلیر در آن روی ماه نتوان کرد

به رشته گوهر شهوار می توان سفتن

[...]

صائب تبریزی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

کام تا هست تو را کامروا نتوان کرد

تا تو هستی به میان، هیچ صفا نتوان کرد

جذبهٔ عشق چنان کرده سبک روح مرا

که تنم را ز پر کاه جدا نتوان کرد

می توان از دو جهان بهر خدا بگذشتن

[...]

سعیدا