ترا به یوسف مصر اشتباه نتوان کرد
قیاس آب روان را به چاه نتوان کرد
در آفتاب قیامت توان به جرأت دید
نظر دلیر در آن روی ماه نتوان کرد
به رشته گوهر شهوار می توان سفتن
به گریه در دل سخت تو راه نتوان کرد
میسرست چو از روی یار گل چیدن
ستم ز دیدن گل بر نگاه نتوان کرد
گشاره روی محال است تنگدل گردد
زمین میکده را خانقاه نتوان کرد
خموش باش که چون خامه پریشان گوی
به حرف و صوت دل خود سیاه نتوان کرد
ز بس که حسن غیور تو سرکش افتاده است
ترا نگاه به طرف کلاه نتوان کرد
چو مو سفید شود بر مدار سر ز سجود
نماز فوت درین صبحگاه نتوان کرد
توان کشید ز فولاد ریشه جوهر
ز دل به سعی برون حب جان نتوان کرد
خوش است داغ که از لخت دل برآرد دود
همین چو لاله ورق را سیاه نتوان کرد
خدا به لطف کند چاره دل صائب
که مبتلاست به دردی که آه نتوان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.