گنجور

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

با سرو قدت چمن بسوزد

وز مشک خطت ختن بسوزد

جائی است جهان تو که آنجا

شهبال عقاب ظن بسوزد

عشاق تو را ز شعله دل

[...]

اثیر اخسیکتی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۹ - در پند دادن دایه به شیرین و دلداری از نازنین گوید

 

خوشا عشقی که جان و تن بسوزد

از و یک شعله سد خرمن بسوزد

وحشی بافقی
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۰۱

 

مرا گر پای تا سر تن بسوزد

ترا کی دل بحال من بسوزد

مزن بر آتشم دامن که ترسم

ترا از شعله اش دامن بسوزد

بتن تابی که دارم از تب عشق

[...]

نورعلیشاه