گنجور

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۴

 

گر دست غم تو دامن من گیرد

کمتر غم جان بود که در من گیرد

از دوستی تو برنگردانم روی

گر روی زمین به جمله دشمن گیرد

انوری
 

عطار » اسرارنامه » بخش سیزدهم » بخش ۱ - المقاله الثالث عشر

 

جهان از مرگ من ماتم نگیرد

ز مشتی استخوان عالم نگیرد

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

جهان از مرگ من ماتم نگیرد

ز مشتی استخوان عالم نگیرد

عطار
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

آن روز نگر که جان کم تن گیرد

یا عادت تو طبیعت من گیرد

آن کن که به حشر دست گیرت باشد

چیزی مکن ای دوست که دامن گیرد

حکیم نزاری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۹

 

که دارم غیر خط تا از رخ او داد من گیرد؟

به جز گلچین که خون عندلیبان از چمن گیرد؟

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۹

 

اگر دماغم درین خمستان خمار شرم عدم نگیرد

ز چشمک ذره جام گیرم به آن شکوهی ‌که جم نگیرد

در آن ‌دبستان ‌که سعی‌ گردون به ‌حک دهد خط‌ کهکشانش

کسی ز قدرت چه وانگارد که دست خود را قلم نگیرد

درین قلمرو کف غبارم به هیچکس همسری ندارم

[...]

بیدل دهلوی