×
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۴
گر دست غم تو دامن من گیرد
کمتر غم جان بود که در من گیرد
از دوستی تو برنگردانم روی
گر روی زمین به جمله دشمن گیرد
عطار » اسرارنامه » بخش سیزدهم » بخش ۱ - المقاله الثالث عشر
جهان از مرگ من ماتم نگیرد
ز مشتی استخوان عالم نگیرد
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
جهان از مرگ من ماتم نگیرد
ز مشتی استخوان عالم نگیرد
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۴۰ - در عیان پسر و اسرار منصور و اجازت از پدر خواستن فرماید
جهان از مرگ من ماتم نگیرد
ز مشتی استخوان عالم نگیرد
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۸۲
آن روز نگر که جان کم تن گیرد
یا عادت تو طبیعت من گیرد
آن کن که به حشر دست گیرت باشد
چیزی مکن ای دوست که دامن گیرد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۹
که دارم غیر خط تا از رخ او داد من گیرد؟
به جز گلچین که خون عندلیبان از چمن گیرد؟
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۹
اگر دماغم درین خمستان خمار شرم عدم نگیرد
ز چشمک ذره جام گیرم به آن شکوهی که جم نگیرد
در آن دبستان که سعی گردون به حک دهد خط کهکشانش
کسی ز قدرت چه وانگارد که دست خود را قلم نگیرد
درین قلمرو کف غبارم به هیچکس همسری ندارم
[...]