گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱

 

آن شوخ دیده دیده چو بر هم نمی‌زند

دل صبر پیشه کرد و کنون دم نمی‌زند

زو صد هزار زخم جفا دارم و هنوز

چون دست یافت زخم یکی کم نمی‌زند

گه گه به طعنه طال بقایی زدی مرا

[...]

انوری
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۷ - در مدح منتخب الملک حسن احمد گوید

 

دل بی غم تو جانا یکدم نمی زند

وان هم به حیلهای جهان هم نمی زند

پشتم ز گونه گونه غمانت خمیده شد

دردا که هیچ گونه غمت خم نمی زند

نی خور ز بهر دیدن روی تو هر شبی

[...]

سید حسن غزنوی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۹۱

 

دم گرچه پیش آینه عالم نمی‌زند

آیینه پیش عارض او دم نمی‌زند

از پنبه داغ ما نرود زنده در کفن

از بخیه زخم ما مژه بر هم نمی‌زند

از ششدر جهات، مرا نقش کم رهاند

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

عارف اگرچه بی‌غم دل دم نمی‌زند

هردم چه خنده‌ها که به عالم نمی‌زند

در خامشی بگیر سبق از کتاب، کو

با صد لب و هزار سخن دم نمی‌زند

آگه شود اگر ز مکافات ضرب و زور

[...]

واعظ قزوینی