گنجور

سلمان ساوجی » فراق نامه » بخش ۱۰ - شب

 

شها از جهان سایه‌ات کم مباد!

جهان بی رضای تو یک دم مباد!

سلمان ساوجی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲

 

گفتم از تو بر دلم هر دم کم از صد غم مباد

زیر لب خندید و گفتا بیش باد و کم مباد

گفتمش سررشته کارم شد از زلف تو گم

گفت کار کس چنین آشفته و در هم مباد

گفتمش بهر تو می ریزم ز مژگان در اشک

[...]

جامی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

زندگانی بی غم عشق بتان یکدم مباد

هر که این عالم ندارد زنده در عالم مباد

باد عمرم آن قدر کز شاخ وصلت برخورم

ور نمی‌خواهی تو برخورداریم آن هم مباد

بی‌خدنگت یاد دارم صد جراحت بر جگر

[...]

محتشم کاشانی
 

عرفی » مثنویات » شمارهٔ ۶ - در صفت رسول اکرم

 

نعت سرایی ز لبت کم مباد

بی ادبی چون تو بعالم مباد

عرفی
 

عرفی » مثنویات » شمارهٔ ۱۱ - حکایت

 

سایه داغ از سردل کم مباد

بر اثرش رغبت مرهم مباد

عرفی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۸۶

 

دل ز سودای کسی بی غم مباد

بی خیالت خاطرم خرم مباد

هر کجا ماندم ز پا دستم گرفت

سایه عشق از سر من کم مباد

اسیر شهرستانی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱

 

سرو سر افراخته ات خم مباد

یک سر مو، از سر تو کم مباد

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۴۴ - حکایت

 

بگفت: ای پدر در دلت غم مباد

پسر را ز سر سایه ات کم مباد

آذر بیگدلی