گنجور

 
محتشم کاشانی

زندگانی بی غم عشق بتان یکدم مباد

هر که این عالم ندارد زنده در عالم مباد

باد عمرم آن قدر کز شاخ وصلت برخورم

ور نمی‌خواهی تو برخورداریم آن هم مباد

بی‌خدنگت یاد دارم صد جراحت بر جگر

هیچ کس را این جراحتهای بی‌مرهم مباد

گر ز حرمانش ندارم زندگی بر خود حرام

مرغ روحم در حریم حرمتش محرم مباد

روز وصل دلبران گر شد نصیب دیگران

سایهٔ شبهای هجرت از سر ما کم مباد

گفتمش کز درد عشقت غم ندارم در جهان

گفت هر عاشق که دردی دارد او را غم مباد

گر نباشد محتشم خوش‌دل به دور خط دوست

از بهار حسن او مرغ دلم خرم مباد