گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

آب آن عارض خرم برخاست

تاب آن طره پر خم برخاست

آنکه بی عشق تو درمانم بود

شاد بنشست و ز ماتم برخاست

وانکه می کرد سر اندر سر غم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

عطار » مختارنامه » باب پنجاهم: در ختم كتاب » شمارهٔ ۲۷

 

خورشید چو رخ نمود انجم برخاست

فریاد ز جان و دل مردم برخاست

شعر دگران چه میکنی شعر این است

دریا چو پدید شد تیمم برخاست

عطار
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

باز عید آمد و مهر از دهن خم برخاست

داد ساقی می و مطرب به ترنم برخاست

واعظ شهر درانداخت حدیثی ز لبت

گفت یک نکته و فریاد ز مردم برخاست

روی تو پیش نظر چهره چه مالم به رهت

[...]

جامی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

چون عدم از بر عالم برخاست

به هم آغوشی ما غم برخاست

هر کجا صبح زدم چتر نشاط

شام از آن نوحه ماتم برخاست

خواب با دیده بختم چو نشست

[...]

فصیحی هروی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۹

 

غلغل صبح ازل از دل عالم برخاست

کاتش‌ افتاد در بن ‌خانه ‌و آدم برخاست

خلقی از دود تعین به جنون ‌گشت علم

شمعهاگل به سر از شوخی پرچم برخاست

صنعتی داشت محبت‌که ز مضراب نفس

[...]

بیدل دهلوی