کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
آن چه رویست که حسن همه عالم با اوست
دل در آن کوی نه تنهاست که جان هم با اوست
دم عیسی که به رنجور شفا میبخشد
دم نقد از لب او جوی که این دم با اوست
خانه دل به خیال لب او دار شفاست
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷
آن سیهچرده که شیرینیِ عالم با اوست
چشمِ میگون لبِ خندان دلِ خرم با اوست
گرچه شیرین دهنان پادشهانند ولی
او سلیمانِ زمان است که خاتم با اوست
روی خوب است و کمالِ هنر و دامن پاک
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۹
عقل نخلی است خزان دیده که ماتم با اوست
عشق سروی است که سرسبزی عالم با اوست
هر که در معرکه با جوهر ذاتی چون تیغ
روزگارش به خموشی گذرد، دم با اوست
عاصیی را که سروکار به دوزخ باشد
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
آنکه درمان دل خسته عالم با اوست
رفت و داغم بجگر ماند که مرهم با اوست
نه بزرگیست به دولت که سلیمان نشود
دیو هرچند که روزی دو سه خاتم با اوست
چون مسیح آنکه کند زنده جهان را بدمی
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
هر که زین جانوران صورت آدم با اوست
هر چه...گی اندر همه عالم با اوست
شرع بر بسته مردم به مثل دانی چیست
دیو... که انگشتری جم با اوست
گرنه... ای از لعل بتان دست مدار
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
دلبر ما نه همی طره پر خم با اوست
هر چه حسن است در آفاق مسلم با اوست
مشمر ای دل صفت حسن که دارد همه را
مهربانی بود وبس که همی کم با اوست
همه بیمار از آنیم که یار است طبیب
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۶۱ - پیام
ای خوش آن عقل که پهنای دو عالم با اوست
نور اِفرِشته و سوز دل آدم با اوست