گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱

 

به درد دل گرفتارم دوای دل نمی‌دانم

دوای درد دل کاری است بس مشکل نمی‌دانم

به چشم خویش می‌بینم که خواهد ریخت خون دل

ندانم چون کنم با دل من بیدل نمی‌دانم

بیابان است و شب تاریک و با من بخت من همره

[...]

سلمان ساوجی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۷۸

 

سیه مست جنونم وادی و منزل نمی دانم

کنار دشت را از دامن محمل نمی دانم

خدنگ دور گردم، با هدف خون در میان دارم

بلایی بدتر از نزدیکی منزل نمی دانم

چه افتاده است مهر از غنچه منقار بر دارم؟

[...]

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸

 

به کویت از سر خود سجده مقبل نمی دانم

به درگاه تو خود را بنده قابل نمی دانم

صف مژگان او زیر و زبر کردست عالم را

به دور نرگس او سحر را باطل نمی دانم

جفاجویی که چون خورشید تیغ او علم نبود

[...]

سیدای نسفی