گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

لعل تو در شکست من زمزمه بس نمی‌کند

آن چه تو دوست میکنی دشمن کس نمی‌کند

از سخن حریف سوز آن چه تو آتشین زبان

با من خسته میکنی شعله به خس نمی‌کند

راحله از درت روان کردم و این دل طپان

[...]

محتشم کاشانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

ناله به کوی او دلم بهر چه بس نمی‌کند

یار ستیزه کار من یاری کس نمی‌کند

نیست به فکر سینه‌ام گم شده دل که چون رهد

مرغ اسیر از قفس یاد قفس نمی‌کند

گر نه ضعیف ما خود و همت ما بود قوی

[...]

مشتاق اصفهانی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

خو به جفا نگار من، کرده و بس نمی‌کند

یار کسی نمی‌شود، یاری کس نمی‌کند

سنگ جفای باغبان، موسم گل به گلستان

تا پر مرغ نشکند، یاد قفس نمی‌کند

در چمنی که می‌زند زاغ ترانه بر گلش

[...]

آذر بیگدلی