گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹

 

این جا شکری هست که چندین مگسانند

یا بوالعجبی کاین همه صاحب هوسانند

بس در طلبت سعی نمودیم و نگفتی

کاین هیچ کسان در طلب ما چه کسانند

ای قافله سالار چنین گرم چه رانی

[...]

سعدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵

 

در بند غم عشق تو بسیار کسانند

تنها نه منم خود، که درین غصه بسانند

در خاک به امید تو خلقیست نشسته

یک روز برون آی و ببین تا به چه سانند؟

عشاق تو در پیش گرفتند بیابان

[...]

اوحدی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹

 

جان و لبش از صبح ازل همنفسانند

غافل ز نفسهای چنین هیچ کسانند

گره لب از بی سببی نیست بسی خال

آنجا شکری هست که چندین مگسانند

پروازگه کوی تو دارند تمنا

[...]

کمال خجندی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

گرد عسلی لعل تو مور و مگسانند

یا خط نظر بند به صاحب هوسانند

ما هیچکسان جز تو کس ای عشق نداریم ‏

این طایفه را از چه نپرسی چه کسانند

لیلا تو به محمل درو مجنون تو عالم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

آن قوم که با عاطفه و انسانند

با قید اصول بنده احسانند

چون نیست اصول اقل و اکثر همگی

در چشم اصول بین ما یکسانند

فرخی یزدی