×
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۷
شکستی طره، تا در سر چه داری؟
نگویی کینه با چاکر چه داری؟
کله کج کرده ای از بهر آن راست
که خون ریزی، دگر در سر چه داری؟
مسلمان کشتن اندر مذهب تست
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳
با اهل وفا ز هر چه داری
جز جور و جفا دگر چه داری؟
گفتی، ستم فراق سهلست
بسم الله، از این بتر چه داری؟
بردی دل و دین به چشم جادو
[...]
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۱۰ - گرم شدن مجنون از سماع آوازه لیلی و آهنگ مقام او کردن و چون شکاریان سرگشته به پای خود روی به دام آوردن
کز خیل بتان خبر چه داری
زین قصه بگوی هر چه داری
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۲۹ - در صحرا و دشت گردیدن مجنون و خطاب کردن وی با گردباد
زان جان و جهان خبر چه داری
بگشای زبان به هر چه داری
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۳۱ - ملاقات کردن مجنون با شبان لیلی و خبر یافتن که مردان قبیله لیلی به غارت بیرون رفته اند و پیش لیلی رفتن وی
امروز ز وی خبر چه داری
گو روشن و راست هر چه داری
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴
ار مهر و وفا تو هرچه داری
با دوست نداری ارچه داری
دین و دل و جان ماست بهرت
تا زین همه چشم بر چه داری
از جور تو فارغند اغیار
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۶ - چه داری؟
ای خواجه به جز سیم و زر چه داری؟
چون علم نداری دگر چه داری؟
زر وگهرت را اگر ستانند
ای خواجهٔ والاگهر چه داری؟
از علم شود خاک بیهنر زر
[...]