گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۷

 

شکستی طره، تا در سر چه داری؟

نگویی کینه با چاکر چه داری؟

کله کج کرده ای از بهر آن راست

که خون ریزی، دگر در سر چه داری؟

مسلمان کشتن اندر مذهب تست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

با اهل وفا ز هر چه داری

جز جور و جفا دگر چه داری؟

گفتی، ستم فراق سهلست

بسم الله، از این بتر چه داری؟

بردی دل و دین به چشم جادو

[...]

امیر شاهی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

ار مهر و وفا تو هرچه داری

با دوست نداری ارچه داری

دین و دل و جان ماست بهرت

تا زین همه چشم بر چه داری

از جور تو فارغند اغیار

[...]

مشتاق اصفهانی
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۶ - چه داری؟

 

ای خواجه به جز سیم و زر چه داری‌؟

چون علم نداری دگر چه داری‌؟

زر وگهرت را اگر ستانند

ای خواجهٔ والاگهر چه داری‌؟

از علم شود خاک بی‌هنر زر

[...]

ملک‌الشعرا بهار