×
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶
باز بر شکل دگر می بینمت
زانچه بودی خوب تر می بینمت
پیش ازین بودی چو غنچه پردگی
چون گل اکنون پرده در می بینمت
جز کمر چیزی نبینم در میان
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹
جوهر تیغی که من بر آن کمر میبینمت
سبزهٔ خاک شهیدان تا کمر میبینمت
خنده کردی و تبسم آن دهان تنگ را
حقهٔ لعل پر از در و گهر میبینمت
تا کجا پا را حنایی کرده بیرون آمدی
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
بعد عمری کاری پسر می بینمت
همچو عمری در گذر می بینمت
چون ترا با غیر بینم؟ من که رشک
می برم گر با پدر می بینمت
هست شوق دیدنم هر لحظه بیش
[...]