×
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴
هر کسی چیزی به پای آن پسر می افکند
شاه ملک افسر گدای ملک سر میافکند
آفتاب از پرده پیش از صبح میآید برون
چون سحرگه باد از آن رخ پرده بر میافکند
سایه میافکند مرغی بر سر مجنون و من
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۹
گریه من آب در جوی سحر میافکند
ناله من شعله در جان اثر میافکند
آن لب حرف آفرین چون میشود گرم عتاب
آتش یاقوت پنداری شرر میافکند
گر تبسم این چنین بر لعل او زور آورد
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۰
بحر را چشم تر ما از نظر می افکند
کوه را بار غم از کمر می افکند
گر زبانم ریزه خوان شکوه شد از جا مرو
شعلهٔ عشقست گاهی هم شرر می افکند
وادی خونخوار عشق است اینکه در گام نخست
[...]