×
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
یکروز بکوی ما آخر گذرت افتد
برحال من مسکین روزی نظرت افتد
گر هیچ مرا بینی بس گوهر ناسفته
کز نرگس بیمارت بر گلشکرت افتد
گویند برو بنشین در سایه زلف او
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱
هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد
تا بو که چو روز آید بر وی گذرت افتد
کار دو جهان من جاوید نکو گردد
گر بر من سرگردان یک دم نظرت افتد
از دست چو من عاشق دانی که چه برخیزد
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰
هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد
باشد که چو روز آید بروی گذرت افتد
زیبد که ز درگاهت نومید نگردد باز
آن کس که به امیدی بر خاک درت افتد
آیم به درت افتم، تا جور کنی کمتر
[...]