گنجور

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

سر نهادیم به سودای کسی کاین سر ازوست

نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر ازوست

گر گل افشاند و گر سنگ زند چتوان کرد

مجلس و ساقی و مینا و می و ساغر ازوست

کر به توفان شکند یا که به ساحل فکند

[...]

نشاط اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

بجهان می ندهم آنچه مرا در سر ازوست

که مرا در سر ازو آنچه جهان یکسر ازوست

دید گلگونه مقصود بهر روی که دید

چشم بیننده که دارد دل دانشور ازوست

چه کشم گر نکشم باده خمخانه یار

[...]

صفای اصفهانی