×
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۷۷ - حکایت یوسف و زلیخا که پرده پوشی زلیخا پرده گشای دیده یوسف آمد تا حق را ناظر خود یافت و از نظر زلیخا روی بتافت
من ازان پاک که نفع و ضر ازوست
بحر و کان پر زر و پر گوهر ازوست
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
سر نهادیم به سودای کسی کاین سر ازوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر ازوست
گر گل افشاند و گر سنگ زند چتوان کرد
مجلس و ساقی و مینا و می و ساغر ازوست
کر به توفان شکند یا که به ساحل فکند
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
بجهان می ندهم آنچه مرا در سر ازوست
که مرا در سر ازو آنچه جهان یکسر ازوست
دید گلگونه مقصود بهر روی که دید
چشم بیننده که دارد دل دانشور ازوست
چه کشم گر نکشم باده خمخانه یار
[...]