گنجور

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

تا از برم آن یار پسندیده برفت

خونم ز دو چشم و خوابم از دیده برفت

ای دیده ، بریز خون دل ، کان دیده

بگذاشت مرا در غم و نادیده برفت

ازرقی هروی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

دل در پی آن یار پسندیده برفت

جان با دل پر خون جفا دیده برفت

اشکم که روان گشت وز پیشم بدوید

تا من مژه بر هم زدم از دیده برفت

خواجوی کرمانی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۱۲

 

افسوس که آن یار پسندیده برفت

ناکرده مرا وداع و نادیده برفت

عالم همه پیش چشم من تاریک است

تا روشنی دیده ام از دیده برفت

جلال عضد
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

دردا که ز دست، یار بگزیده برفت

آرام و قرار دل غمدیده برفت

شد دیده سفید و دل سیاه است، که گفت؟

کز دل برود هر آنچه از دیده برفت

سلیم تهرانی