گنجور

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱

 

دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم

خیمه بر بالای منظوران بالایی زدم

خرقه‌پوشان صوامع را دوتایی چاک شد

چون من اندر کوی وحدت گوی تنهایی زدم

عقل کل را آبگینه ریزه در پای اوفتاد

[...]

سعدی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۵

 

با همه کثرت چه شد تا دم زتنهائی زدم

یا باین زشتی چرا من لاف زیبائی زدم

کنده ام با کز لک توحید چون چشم دوبین

با همه کثرت از آن نوبت زیکتائی زدم

عشق بر یأجوج عقلم چون سکندر سد به بست

[...]

آشفتهٔ شیرازی