گنجور

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۱

 

ای از فروغ روی تو روشن سرای چشم

وی خاک آستان درت توتیای چشم

بیگانه ز آشنایم و از خویش بیخبر

تا شد خیال روی توام آشنای چشم

رفتی ز پیش چشم و نشستی درون دل

[...]

حسین خوارزمی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

دل گشت خون و داد بگریه سرای چشم

چشمم بلای دل شد و دل شد بلای چشم

از چشم خویش بیتو بجان آمدم بیا

چشم از سرم برون کن و بنشین بجای چشم

دیوانه گشت و باز نیامد بدست من

[...]

بابافغانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

ای جای دلنشین تو مهمان سرای چشم

یک دم چراغ دل شو و بنشین به جای چشم

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶

 

افکن گذر به کلبه ما تا بهم رسد

از گرد رهگذار تو کحلی برای چشم

گر در وثاق خاک نشینان قدم نهی

سازند خاک پای تو را توتیای چشم

بیرون مرو ز منزل مردم نشین خویش

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

ای جای دلنشین تو مهمان سرای چشم

یک دم چراغ دل شو و بنشین به جای چشم

محتشم کاشانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۰۹

 

از گریه شبانه فزاید جلای چشم

باشد ز اشک گرم چراغ سرای چشم

اجزای حسن زیر و زبر می شود ز خط

جز پیشگاه جبهه و دولتسرای چشم

از قید خط و زلف امید نجات هست

[...]

صائب تبریزی