گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۹

 

دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد

رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد

سر من مست جمالت دل من دام خیالت

گهر دیده نثار کف دریای تو دارد

ز تو هر هدیه که بردم به خیال تو سپردم

[...]

مولانا
 

عبید زاکانی » عشاق‌نامه » بخش ۱۸ - حدیث گفتن قاصد با معشوق

 

اسیری کو تمنای تو دارد

سرش پیوسته سودای تو دارد

عبید زاکانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۵

 

سر سرگشته سودای تو دارد

هوای قد و بالای تو دارد

سری دارد به عالم پر ز سودا

که این سر نیز در پای تو دارد

اگر رای تو بر خون دل ماست

[...]

جهان ملک خاتون
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۵

 

خرم دل آن کس که تمنای تو دارد

شادی کسی کو غم سودای تو دارد

تا حشر بود سجده گه اهل محبت

جائی که نشانی ز کف پای تو دارد

شاید که ز خورشید فلک دیده بدوزد

[...]

حسین خوارزمی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰

 

خوشا آن سر که سودای تو دارد

خوشا آندل که غوغای تو دارد

ملک غیرت برد افلاک حسرت

جنونی را که شیدای تو دارد

دلم در سر تمنای وصالت

[...]

فیض کاشانی