تو از خواری همی نالی نمی‌بینی عنایت‌ها

مخواه از حق عنایت‌ها و یا کم کن شکایت‌ها

تو را عزت همی باید که آن فرعون را شاید

بده آن عشق و بِستان تو چو فرعون این ولایت‌ها

خنک جانی که خواری را به جان ز اول نهد بر سر

[...]

هستشان از خدا عنایت‌ها

همه را شد چنین کفایت‌ها

داشت بر آسمان ولایت ها

کرده املاک از او روایت ها

نی که بودت بمن عنایتها

نی که کردم ز تو روایتها

همه بردند از او ولایت ها

همه کردند از او روایت ها

نکنند از بلا شکایت ها

تا رسدشان ز من عنایت ها

گفتی از هر طرف حکایت‌ها

کردی از هر کسی روایت‌ها