گنجور

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۵ - آگاهی یافتن خسرو از عشق فرهاد

 

دماغش را چنان سودا گرفته است

کزان سودا ره صحرا گرفته است

نظامی
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۴

 

غمش تا در دلم مَأوا گرفته است

سرم چون زلف او سودا گرفته است

لب چون آتشش آب حیات است

از آن آب آتشی در ما گرفته است

هُمای همتم عمری است کز جان

[...]

حافظ
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷

 

ضعفم مدد ز قوت صهبا گرفته است

دستم عصا ز گردن مینا گرفته است

کلک قضا مداد خط سرنوشت ما

گوئی ز درد آتش سودا گرفته است

این نه صدف ز گوهر آسودگی تهی است

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۴۰۸

 

این گردباد نیست که بالا گرفته است

از خود رمیده‌ای است که صحرا گرفته است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۴

 

این گردباد نیست که بالا گرفته است

از خود رمیده ای است که صحرا گرفته است

از کاسه سرنگونی فرهاد نسخه ای است

این ساغری که لاله حمرا گرفته است

مژگان به خون صید حرم تر نمی کند

[...]

صائب تبریزی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

مژگان سرکشت، رگ جان ها گرفته است

بنگر که دست فتنه چه بالا گرفته است

گاهی کشم سری به گریبان خویشتن

از بس دلم ز تنگی دنیا گرفته است

آشوب محشریست، دلش نام کردهام

[...]

حزین لاهیجی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

چشمش همین نه دین و دل از ما گرفته است

جز خویش هر چه دیده در این جا گرفته است

دیگر کشد سر از بغل حکم آسمان

دیوانه ای که دامن صحرا گرفته است

اکثر ز سیر خویشتنش روی داده است

[...]

سعیدا