×
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۶
دل شد ز دست ما را با یار ما که گوید؟
وین درد سینه ما پیش دواکه گوید
من غرق خون همه شب، او خود به خواب مستی
آنجا که اوست از من این ماجرا که گوید؟
گفتم که چند بر ما نامهربانی آخر؟
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴
بس شد ز توبه ما را با پیر ما که گوید
یعنی به می فروشان این ماجرا که گوید
پیر مغان دهد می با ما و شیغ نوبه
طالب بگو ارادت زین هر دو با که گوید
خود بین هنر شناسد عیب خداشناسان
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
شرح غم دل ما با یار ما که گوید؟
گر محرمی نباشد جان غصه با که گوید؟
جان با خیال لعلش گوید غم دل، آری
با غنچه حال بلبل غیر از صبا که گوید؟
غلتان اگر نه هردم اشکم رود به کویش
[...]