گنجور

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

دلبرا جانب ارباب وفا بگشا چشم

که مرا از رخ زیبای تو شد بینا چشم

تا بر آریم ز وصل تو در از بحر وجود

دارد از گریه پنهان دل و هم دریا چشم

تا به بیند نظر پاک بصد دیده تو را

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

حرف اسرار ازل بر دل خود خوانا چشم

که خموش است مرا هر دو لب گویا چشم

از همه خلق جهان بر در دیری دیدیم

داشت بر عاشق خود او پسر ترسا چشم

شب معراج خداوند محمد راگفت

[...]

کوهی