گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱

 

دلی که در سر زلف شما همی آید

به پای خویش به دام بلا همی آید

بر آستان تو موقوفم، ای سعادت آن

کز آستان تو اندر سرا همی آید

نشانه جز دل ما نیست تیر چشم ترا

[...]

اوحدی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

نصیب من ز تو گر درد و آه می‌آید

خوشم که یاد منت گاهگاه می‌آید

تو می‌روی و ز هر جانبی خلایق شهر

پی نظاره شتابان که: شاه می‌آید

غبار کوی تو در چشم دیده‌ام، زانست

[...]

امیر شاهی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

کدام شاه چنین کینه‌خواه می‌آید

که بوی فتنه ز گرد سپاه می‌آید

زمانه ساخته پامال، خاکساران را

که شهسوار من از گرد راه می‌آید

به هر طرف که نگه می‌کند، خدنگ بلا

[...]

میلی