سپهبد بگفتا که پیمان یکی ست

چنان چون که یزدان کیهان یکی ست

در چمن جان من سرو خرامان یکی ست

نرگس رعناش دو، غنچه خندان یکی ست

گفت به غمزه لبش، جان ده و بوسی ستان

کاش دو صد جان بدی، وه که مرا جان یکی ست

من ز غم گلرخی ژاله فشانم چو اشک

[...]

آنکه دل من ببرد، از همه خوبان، یکیست

وآنکه مرا می‌کشد در غم خود، آن یکیست

نیست عدو را مجال، با مدد آن جمال

آیت دردش پرست، نسخهٔ درمان یکیست

عاشق و معشوق و عشق، عاقل و معقول و عقل

[...]

آید چو مرگ هستی پیر و جوان یکیست

در پیش برق، سبزه تر با خزان یکیست

از هیچکس، بجز دوزبانی ندیده ایم

خلق زمانه را همه گویی زبان یکیست

منعم ز حال مردم بی برگ غافل است

[...]

آنشاخ گل که سبز بود در خزان یکیست

افشانده غنچۀ گل سرخ از دهان یکیست

آن گوهری کز آتش الماس ریزه شد

یاقوت خون ز لعل لب او روان یکیست

آن لعل دُرفشان که زمرد نگار شد

[...]