گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۲

 

نسیم صبح، کرم باشد آن چنان که تو دانی

گذر کنی ز بر من به نزد آنکه تو دانی

پیام من برسانی، بدان صفت که تو گویی

سلام من برسانی، بدان زبان که تودانی

چو راز با کمرش در میان نهی بشگرفی

[...]

اوحدی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

ایا صبا خبری کن مرا از آن که تو دانی

بدان زمین گذری کن در آن زمان که تو دانی

چو مرغ در طیران آی و چون بر اوج نشستی

نزول ساز در آن خرّم آشیان که تو دانی

چنان مران که غباری بدو رسد ز گذارت

[...]

خواجوی کرمانی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۶

 

نسیم صبح سعادت! بدان نشان که تو دانی

گذر به کوی فلان کن، در آن زمان که تو دانی

تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت

به مردمی، نه به فرمان، چنان بران که تو دانی

بگو که جان عزیزم ز دست رفت، خدا را

[...]

حافظ
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۴

 

رو ای صبا بر آن سرو دلستان که تو دانی

زمین به بوس که منت در آن زمان که تو دانی

چو شرح حال تو پرسد ز محرمان به اشارت

بگو که قاصدم از جانب فلان که تو دانی

پس از نیاز به او عرض کن چنانکه نرنجد

[...]

محتشم کاشانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۷

 

بیار ساقی از آن می بدان نشان که تو دانی

به کام تشنه ما ریز آنچنانکه تو دانی

خمار عشق ز سر کی رود برون از می

ز باده خانه لعلت بیار از آنکه تو دانی

من این دو بیت نوشتم ز شور مطرب مجلس

[...]

آشفتهٔ شیرازی