گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰

 

ای دل ز جان در آی که جانان پدید نیست

با درد او بساز که درمان پدید نیست

حد تو صبرکردن و خون‌خوردن است و بس

زیرا که حد وادی هجران پدید نیست

در زیر خاک چون دگران ناپدید شو

[...]

عطار
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۳

 

آفاق روشن و مه تابان پدید نیست

پر شور عالمی و نمکدان پدید نیست

از مهر تا به ذره و از قطره تا محیط

چون گوی در تردد و چوگان پدید نیست

در موج خیز گل چمن آرا نهان شده است

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

دارد حیات، عالمی و جان پدید نیست

دنیا ز آدمی پر و انسان پدید نیست

در پردهٔ ظهور نهان است جلوه اش

از بسکه گشته است نمایان پدید نیست

در خط نهان شده است تو را آب و رنگ حسن

[...]

جویای تبریزی