گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۳

 

تو تا دوری ز من جانا چنین بی‌جان همی‌گردم

چو در چرخم درآوردی به گردت زان همی‌گردم

چو باغ وصل خوش بویم چو آب صاف در جویم

چو احسان است هر سویم در این احسان همی‌گردم

مرا افتاد کار خوش زهی کار و شکار خوش

[...]

مولانا
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۸

 

بیا، بیا که ز مهرت به جان همی گردم

به بوی وصل تو گرد جهان همی گردم

تو خفته‌ای، خبرت کی بود؟ که من هر شب

به گرد کوی تو چون پاسبان همی گردم

ملامت من بیدل مکن درین غرقاب

[...]

اوحدی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۰۹

 

به قدر آشنایان از خرد بیگانه می گردم

اگر خود در نیابم یک زمان دیوانه می گردم

اگرچه همچو بو در زیریک پیراهنم با گل

نسیمی گر وزد بر من ز خود بیگانه می گردم

کباب من ز بیم سوختن بر خویش می گردد

[...]

صائب تبریزی