گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹

 

حاشا که برق حسن بود عشق خانه سوز

برق است حسن، شعله گداز و بهانه سوز

تا کی بهانه گیری و آسودگی، که هست

ناموس درد پرور و صدها بهانه سوز

در مزرع جهان مفشان دانهٔ امید

[...]

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱۱

 

منقار من ز صبح ازل بود دانه سوز

در بیضه بود ناله من آشیانه سوز

ای بخت، چشم باز کن این بزم راببین

ماییم و آن نگار وشراب بهانه سوز

از چشم او مدار تمنای مردمی

[...]

صائب تبریزی
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۶۳

 

بسکه بجان باشدم از غم جانانه سوز

ز آه دلم می جهد بارقه خانه سوز

سوزد اگر عالمی آه شرربار من

کی فتد از شورشم در دل جانانه سوز

بس بدل و دیده ام جلوه کند برق غم

[...]

نورعلیشاه