گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۸

 

کدام لب که از او بوی جان نمی‌آید

کدام دل که در او آن نشان نمی‌آید

مثال اشتر هر ذره‌ای چه می‌خاید

اگر نواله از آن شهره خوان نمی‌آید

سگان طمع چپ و راست از چه می‌پویند

[...]

مولانا
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

کدام دل که ز دوری بجان نمی آید

کدام جان که ز غم در فغان نمی آید

سرشک من بکجا می رود که همچون آب

دو دیده نازده بر هم روان نمی آید

ز شوق عارض و رخسار او چنان مستم

[...]

خواجوی کرمانی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹

 

به جز سکوت ز روشندلان نمی‌آید

زبان شعله به کار بیان نمی‌آید

ز سیل حادثه چشمم چنین که ترسیدست

ز دیده دیدن ریگ روان نمی‌آید

خدنگ آه شکارافکن است لیک چه سود

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱۴

 

زدل کاری که آید از لب خندان نمی آید

گشاد تیر از سوفار چون پیکان نمی آید

ندارد اختیاری چشم من در محو گردیدن

نظر پوشیدن از آیینه حیران نمی آید

بر آن رخسار نازک از نگاه تند می لرزم

[...]

صائب تبریزی