گنجور

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

محکوم قضا، که بنده خوانند او را

بر بالش حکم، کی نشانند او را

گر چرخ نمیرود به کام تو، مرنج

کو نیز چنان رود، که رانند او را

اثیر اخسیکتی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۲۱۷ - القضا و القدر

 

محکوم قضا که بنده خوانند او را

بر بالش شرع کی نشانند او را

گر چرخ به کام تو نگردد بمرنج

کاو نیز چنان رود که رانند او را

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹

 

آن سیه چهره که خلقی نگرانند او را

خوبرویان جهان بنده به جانند او را

دلبرانی که به خوبی بنشانند امروز

جای آنست که بر دیده نشانند او را

دامنش پاک ز عارست و دلش پاک ز عیب

[...]

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ١ - کارنامه

 

امیر حیدری خوانند او را

همه مردان حق دانند او را

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

آنک بر هر طرفی منتظرانند او را

ننگرد هیچ که خلقی نگرانند او را

سرو را بر سر سرچشمه اگر جای بود

جای آن هست که بر چشم نشانند او را

حیف باشد که چنان روی ببیند هر کس

[...]

خواجوی کرمانی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۴ - و له ایضا

 

سرو آزاد که در باغ نشانند او را

بندهٔ قامت رعنای تو خوانند او را

آن جهاندار جهان نام جهان از بر من

به جهانی ز کف من بجهانند او را

ندهندش به همه ملک جهان یک سر موی

[...]

حیدر شیرازی
 
 
sunny dark_mode