گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰

 

مهر تو بر دیگران نتوان نهاد

گوهر اندر خاکدان نتوان نهاد

مایهٔ من کیمیای عشق توست

مایه در وجه زیان نتوان نهاد

دست دست توست و جان ماوای تو

[...]

خاقانی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸

 

بر من، ای دل، بند جان نتوان نهاد

شور در دیوانگان نتوان نهاد

های و هویی در فلک نتوان فکند

شر و شوری در جهان نتوان نهاد

چون پریشانی سر زلفت کند

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹

 

بی‌رخت جان در میان نتوان نهاد

بی‌یقین پا بر گمان نتوان نهاد

جان بباید داد و بستد بوسه‌ای

بی‌کنارت در میان نتوان نهاد

نیم‌جانی دارم از تو یادگار

[...]

عراقی