صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۵
نصیب خویش هر کس یافت در دنیا نمی ماند
گهر سیراب چون گردید در دریا نمی ماند
زخودبینی برآور کشتی بی لنگر خود را
که در موج خطر آیینه از دریا نمی ماند
نمی گیرند در دل خاکساران کینه انجم
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۶
دل از غش صاف چون گردید در دنیا نمی ماند
چو خرمن پاک شد در دامن صحرا نمی ماند
نباشد چشم در دنبال ارواح مقدس را
زعیسی سوزنی بر جای در دنیا نمی ماند
سخن کش می کند خالی دل ارباب معنی را
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸۳
نه زر و سیم و نه باغ و نه دکان می ماند
هرچه در راه خدا می دهی آن می ماند
ز آنچه امروز به جمعیت آن مغروری
به تو آخر دل و چشم نگران می ماند
دل بر این عمر مبندید که از صحبت تیر
[...]
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹
زین گلستان همه سودم به زیان می ماند
چون گل زرد، بهارم به خزان می ماند
سر زلفش که مرا دشمن جان بود به دست
در کف شانه به سررشته جان می ماند
لب گل از گهرآمیزی دندان خالی ست
[...]
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۶
از اهل ستم چه در جهان میماند؟
جز بدعتشان که جاودان میماند
صاحب اثرند زیردستان، آری
بر خاک ز نقش پا نشان میماند
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
نه حسن تو ای جان جهان می ماند
نه عشق من سوخته جان می ماند
حسن تو و عشق من همین امروز است
فرداست که نه این و نه آن می ماند