زین گلستان همه سودم به زیان می ماند
چون گل زرد، بهارم به خزان می ماند
سر زلفش که مرا دشمن جان بود به دست
در کف شانه به سررشته جان می ماند
لب گل از گهرآمیزی دندان خالی ست
تا نخندیده، به آن غنچه دهان می ماند
می گریزد ز برم با قد چون تیر خدنگ
قامت خم شده ام تا به کمان می ماند
تازگی ریخته و نقش قدم پیدا نیست
راه آن گل، به ره آب روان می ماند
بس که در سینه ام آشوب غمش تعبیه است
آه اگر می کشم از دل، به فغان می ماند
خوردن بوسه گنه، چاشنی عیش حرام
شب وصل تو به روز رمضان می ماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه زر و سیم و نه باغ و نه دکان می ماند
هرچه در راه خدا می دهی آن می ماند
ز آنچه امروز به جمعیت آن مغروری
به تو آخر دل و چشم نگران می ماند
دل بر این عمر مبندید که از صحبت تیر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.