روی بنمای ای صنم کز شوق جان می‌سوزدم

وآتش غم تا به مغز استخوان می‌سوزدم

می‌زند پروانه سلطان عشقت آتشی

در دلم کز پای تا سر شمع‌سان می‌سوزدم

چون نویسم شرح شوقت ز آب چشم و دود دل

[...]

آتش عشق تو جان می سوزدم

هر نفس کون و مکان می سوزدم

عود دل در مجمر سینه به عشق

خوش همی سوزم چو آن می سوزدم

مهر تو شمعی و دل پروانه ای

[...]

ضبط حرفی می‌کنم کز وی زبان می‌سوزدم

شکوه‌ای در دل گره دارم که جان می‌سوزدم

پاس تن از دور می‌دارد شب هجر تو جان

بس که از داغ جدایی استخوان می‌سوزدم

جای شیون دود آهم از دهان سر می‌زند

[...]