سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴
ای به دیدار توام، دیده گریان مشتاق!
ز اشتیاق لب لعلت، به لبم جان مشتاق
دل به سوز تو چو پروانه به آتش مایل
جان به درد تو چو بیمار به درمان مشتاق
جان محبوس تن من به تمنای رخت
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۹
چنان به وصل توأم از میان جان مشتاق
که هست مرده بیچاره بر روان مشتاق
اگرچه دوست چنان نیست با من مسکین
به وصل دوست ز جان و دلم همان مشتاق
به روی دوست چه گویم چگونه مشتاقم
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۵
زهی به خاک درت چشم خون فشان مشتاق
به لب تو جانی و من بنده به جان مشتاق
تو می روی ز جهان و جهانیان فارغ
ستاده بر سر راهت جهان جهان مشتاق
بیا بیا که به تشریف مقدمت هستیم
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰
زهی ز عشق جهانی تو را به جان مشتاق
من از کمال محبت جهان جهان مشتاق
نهان ز چشم بدان صورت تو را این است
که دایمم من صورت طلب به آن مشتاق
ز دست کوته خود در هوای زلف توام
[...]
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش دوم » شمارهٔ ۸۰
چو بلبلی که بود آن بگلستان مشتاق
دلم بود بجمال تو دلستان مشتاق
جهانیان همه گر شوق بوستان دارند
مراست دیده بدیدار دوستان مشتاق
چو دیگران نیم ایدوست با وجود تو من
[...]