گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

به من ز یاد رخ اوست گلستان محتاج

چو گل فروش نیم من به باغبان محتاج

گر آبرو بفروشی به دشمنان، صد بار

نکوتر است که باشی به دوستان محتاج

به یکدگر همه ی کاینات را کار است

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۷

 

داغ ما نیست به دلسوزی یاران محتاج

نبود آتش خورشید به دامان محتاج

نه ز نقص است اگر خال ندارد دهنش

نیست آن کان ملاحت به نمکدان محتاج

چشم بد دور ز رخسار عرقناک تو باد!

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

بآب سبزه، به جان تن، بود چه سان محتاج؟

به درد عشق بود دل صد آنچنان محتاج

سخنوری نتوان بی سخن شنو کردن

سخن به گوش بود بیش از زبان محتاج

بسی بود ز گدا احتیاج شاه افزون

[...]

واعظ قزوینی