گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۳۶

 

منم به نکهت خشکی ز بوستان قانع

ز وصل گل به خس و خار آشیان قانع

درون خانه شکارش آماده است

کسی که گشت به خمیازه چون کمان قانع

زبان دراز بود، هرکه همچو تیغ شود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۳۷

 

مشو به دیدن خشک از سمنبران قانع

مشو ز خوان سلیمان به استخوان قانع

چو غنچه دوخته ام کیسه ها به خرده گل

به برگ سبز شوم چون زباغبان قانع ؟

حلال باد به یعقوب بوی پیراهن

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳

 

کسی ز خلق نباشد، چو خسروان قانع

که گشته اند بدنیا، ز ترک آن قانع؟!

زدست طعنه مجنون، چه سان رهد عقل؟!

که شد بسقف گل، از سقف آسمان قانع

خورد بنانخورش عزت قناعت نان

[...]

واعظ قزوینی