گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵۷

 

تا شد از نیسان رهین منت احسان صدف

شد ز خجلت زیر دامن بحر را پنهان صدف

از قناعت گرد اگر می کرد آب روی خویش

زود می شد سیر چشم از گوهر غلطان صدف

بحر نتواند دهان حرص را ازشکوه بست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵۸

 

گر کنی پنهان گهر را زیر دامان صدف

سر برون آرد ز شوخی از گریبان صدف

نیست ممکن پاک گوهر برزمین ماند مدام

زیب گوش دلبران شد اشک غلطان صدف

بگذر ازدریوزه گوهر که گردد عاقبت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۶۵

 

زده است شرم لبت مهر بردهان صدف

گره چگونه شود باز از زبان صدف؟

ز حسرت گهر آبدار گفتارت

گهر چو آب ،روان گردد ازدهان صدف

به انتقام، گهر ازدهن فرو ریزم

[...]

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸۲

 

جای آن است‌که بالد گهر شان صدف

بحر در قطرگی اینجا شده مهمان صدف

عزلت از حادثهٔ دهر برون تاختن است

موج دریا نشود دست و گریبان صدف

نیست در عالم بی‌مطلبی اسباب دویی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸۳

 

نسبت لعل‌ که داد این همه سامان صدف

شور در بحر فکنده است نمکدان صدف

عرق شرم همان مهر لب اظهار است

بخیه دارد ز گهر چاک گریبان صدف

ترک مطلب‌ کن و از کلفت این بحر برآ

[...]

بیدل دهلوی